آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

آرنیکا شادی زندگی

32 ماهگی شیرین زبونم

1394/7/5 20:42
نویسنده : مامان زری
1,886 بازدید
اشتراک گذاری

 میان تاریک و روشن شب

میان سکوت و خلسه

میان هزاران حس

میان هزاران فکر

بدجور میدرخششششششی

ادامه مطلبم دارهبوس

سلام بر یکی یکدونه مامانی، آرنیکای نازم عشق کوچولو من

این ماه هم تموم شد و وارد پاییز رنگارنگ شدیم

محبتشهریور هم با همه میوه هایی که دوست داشتی تموم شد

از اونجایی که عاشق میوه هستی هر میوه ای رو که تو کتاب میبینی میگی مامان فصلش نیست؟ و وقتی میگم چرا فصلشه و یا داریم کلی ذوق زده میشی

چه کنیم دختریمون عاشق میوه ست

محبتتو این ماه برنامم این بود که کلی بازی جدید با هم انجام بدیم و تو هم خوشحال بودی و کلی همکاری میکردی

بازی با رنگ انگشتی رو خیلی با ذوق دنبال میکنی و همچنین کاردستی درست کردن رو

باز یه مدته سراغ نقاشی کشیدن نمیریغمگین

محبتبا دوستات رفتیم باغ ایرانی که خیلی خوب بود و اخرش شما رفتین یکمم اب بازی کنین که نگهبان باغ اومد و گفت نمیشه. دوسه تاتون گریه کردین یکیتون از جمله اترینا به بازیش ادامه داد و تو و فاطمه هم مبهوت نگاه میکردین

بعد که ما با نگهبان صحبت کردیم و اجازه گرفتیم میگفتم ارنیکا برو بازی میگفتین نه اقا دعوا میکنه بعد دیگه رضایت دادی و رفتی

وقتی اومدیم خونه از اون همه بازی و غیره گشتی و فقط به بابا گفتی اقا دعوا کرد که نریم اب بازی

همچین دختر مثبت اندیشی هستین شماخنده

محبتیک روز هم رفتیم انیمیشن باب اسفنجی با اجرای زنده که اول فیلم توجه نداشتی بهش ولی موقع اجرا زنده کلی شاد بودی و برای اولین بار رفته بودی جلو میرقصیدی و شیطونی میکردی

محبتآخر ماه هم رفتیم مسافرت که اینبار با دفعه های پیش خیلی خیلی فرق داشت چون دخترم حسابی با بچه ها بازی میکرد و گاهی هم شیطنتای بچگانه من جمله زورگوییترسو

محبتتا این ماه وقتی جایی میرفتیم یا با کاسکه بودی یا بغلمون ولی جدیدا خانوم شدی و میگی مامان بغلت نمیام کمرت درد میگیره اخه من بزرگ شدم خندونکخلاصه که یکم راحت شدم از بغل کردنتبوس

دیگه چیز زیادی یادم نمیادغمگین

روایت ماه با عکس ها:

آرنیکا و خرسی های بزرگ که چند سال قبل از بدنیا اومدنش بابایی براش خریده بود

بازی آرنیکا با دایی فا

پرتاب به دایی

خنده که موفق شدی

اخ اخغمگین

ولش کن مامان بقیه بازی رو بچسب

خب دیگه برین خوابم میاد

یه شب خاطره انگیزچشمک

تولد هستی جون دوستتجشن

اثری از ارنیکا با رنگ انگشتی

و بعدم طبق معمول باید به دیوار چسبوند

حیاط عزیز جون

و اما چیدن گوجه

مامان بزار بشورم

به به مزه داد بزار دوباره بچینم و بخورم

واما یه دختر شیطون بلا

بازی با دوستات ،باغ ایرانی

انیمیشن باب اسفنجی با اترینا

بحث بر سر قلمرو

خب بالاخره مشخص شدسکوت

واز جمله بازی های ارنیکایی زمانی که مامان ماکارانی درست میکنه

ناگفته نماند نمیدونم چرا رفتی قاب عکستم اوردیمتفکر

قربون تمرکزتبوس

فدای چشمای نازترت

اخ مامان نشد که بشهخندونک

اینبار خلاقیتمون شکوفا تر شدچشمکخندونکراضی

اینم قطار که خودت کشمش گذاشتی ،گفتی مامان آدمنتعجب

دختر نازم تا پست بعد بای بایبوسبوس

پسندها (4)

نظرات (2)

دنیا
29 مهر 94 17:24
خیلی دختره نازی دارین خداحفظش کنه.
مامان زری
پاسخ
مرسی عزیزم
مریم
8 آبان 94 11:13
آرنیکا کوچولو چه عکسای خوشکلی مامانی ازت میگیره