29 ماهگی
آرامش این روزهایم ازهمین در آغوش کشیدن های گاه و بی گاه توست
همین،تنها خود همین آرامش محض است
همین تنها خود دنیاست
من کنار تو درگیر ارامشم دخترم دوست دارم
ادمه مطلب منتظرم
سلام دختر دوست داشتنی خودم
چون جدیدا وقت نمیکنم زیاد بیام پای لپ تاب برا همین یکسری از کارات و شیرین زبونیات رو فراموش میکنم برات بنویسم
از مهد برات بگم که دیگه حسابی دوست داری بری
صبح ها بیدار میشی میگی بریم مهدکودک
عاشق عمه گلبرگ شدی و ازبین دوستای مهدت هم با سونیا دوست شدی و البته از امیر عباس شکایت داری و با شنتیا بازی های پسرونه میکنی مثلا دستت میشه تفنگت و میگی مامان کشتمت
وقتی میام دنبالت ازت از مهد میپرسم ولی خیلی توضیح نمیدی در عوض موقع خواب کل کارایی که تو مهد انجام دادی رو من یا بابایی پیاده میکنی و وقتی با خودت صحبت میکنی کلمه و شعر هاییی که یاد گرفتی رو با خودت تکرار میکنی
صبح داشتم برای مهدت میوه میذاشتم گفتم ارنیکا برات موز بزارم گفتی نه گیسال
منم گفتم باشه بعد گفتی مامان من امیرعباس گیسال ندم
گفتم چرا مامان باید میوه ت رو به دوستات هم تعارف کنی گفتی باشه
بعد گفتی ده تا نمیدم یکی میدم
4.28 امشب موقع خواب بود که طبق معمول داشتی با خودت صحبت میکردی و منم خودمو زده بودم به خواب
بعد دیدم زنگ زدی به خاله شیرین که مامان صبا ،صبا بیاد با هم بریم پارک خب؟
منو میگی کلی ذوق کردم و کلی هم بوست کردم
وقتی میریم خونه عسل جون و میبینی که دایی داره با ایکس باکس بازی میکنه میری تو اتاقش میگی دسته بده بعد داییم بهت میده و تو هم همونجا میشینی
یکم که میگذره میبینی دایی حواسش بهت نیست بلندمیشی میری درست جلو تی وی وایمیستی که دایی نتونه بازی کنه و دقیقا تو چشماش میخندی ،یعنی عاشق این شیطنتاتم نفسم
به خاطر اینکه هوا خوبه پارکم زیاد میبرمت و تو هم کلی ذوق میکنی و تند تند میگی مرسی مامان
تو این ماه با بابایی بردیمت تیاتر مبارک کجاست؟ که خیلی شاد و خوب بود و تو هم کلی دوست داشتی
و مدام هم بهم میگی مامان با صبا و درسا بریم تیاتر
این استخر رو هم بابایی برات جایزه خریده که عاشقشی و بیشتر اوقات قبل حمام یکمی اونجا اب بازی میکنی
آب آب آب بازی
دیگه به من و دوربین هم آب میریختی
یه دختر ناز آماده برای رفتن به مهد کودک
دلت میخواست از اینجا که هیچ پله ای نداره بری بالا
آرنیکا منتظره بره تیاتر
وقتی دختری از دور بابایی رو میبینه
و اما بازم آب بازی
اینجا تازه از مهد اومده بودی و منم داشتم کارام رو میکردم و تو هم داشتی پارسا رو میخوابوندی که دیدم خودت خوابت برده
یعنی من عاشق این ژست گرفتنا و خنده هاتم
همیشه بخند دخترکم
تا بعد بابای