بای بای با پوشک
کافیست حرف تو باشد
هیچ واژه ای روی پایش بند نمیشود
راهش را میگیرد و تا دور دست عطر تو
پروانه میشود
عاشقانه دوست دارم زیبایم
سلاممممممممم ما اومدیم با یه خبر جدید و خوب از آرنیکا
آرنیکای من یه قدم بزرگ دیگه واسه استقلالش برداشت و اون خداحافظی با پوشک بود
بله پروژه از پوشک گرفتن آرنیکا من با موفقیت شیرینی به پایان رسید
آرنیکای نازم از 94.4.1 بدون پوشک
آرنیکای من الان و دو سال و پنج ماهته و به گفته خیل ها دیگه دیر شده بود برای از پوشک گرفتن ولی من اصلا برام مهم نبود میگفتم باید حتما بزرگتر بشی و کاملا خودت درک کنی و البته نظر بابایی هم همین بود چون میگفت دوست ندارم حتی یکبار هم برای اینکه خودشو کثیف کرده ،سرزنش بشه و هم دوست نداشت خونه کثیف بشه برای همین به من میگفت بزار برای سه سالگی. خودشم که مشکلی با پوشک نداره
ولی خب من همیشه با دوستام کلی در این باره صحبت میکردیم و کلی هم مطلب درباره از پوشک گرفتن خوندم و این شد که از حدود یکماه پیش شروع کردم برات کتاب خوندم و با بابایی رفتیم برات یه قصری خوشگل و کلی استیکر خریدیم
از جمله کتابایی که برات میخوندم کتاب کایو و لگنش رو خیلی دوست داشتی و میگفتی مامان من بزرگ شم میرم رو لگن جیش میکنم
لگنت رو هم از همون موقع که خریدم برات گذاشتمتش تو اتاقت تا حسابی باهاش جور بشی و بهش عادت کنی و تو هم بعد خوندن کتاب با پوشکت میرفتی روش مینشستی و کارت رو انجام میدادی
خلاصه گذشت و 28 ام خرداد بود که وقتی از مهد برگشتی من پوشکت رو باز کردم و گفتم گل گلی من از این به بعد تو خونه پوشکت نمیکنم و بزرگ شدی و بهتره رو لگنت بشینی
تو هم استقبال کردی و همون موقع کارت رو انجام دادی رو لگن بعدم تا غروب خوب پیشرفت اما ازاونجایی که من خیلی تند تند میبردمت دستشویی و یکم استرس داشتم گویا خسته شدی و شب بود که گفتم ارنیکا بیا بریم دستشویی گفتی نه منم هر چی اصرار کردم فایده نداشت گفتم اگر نری دستشویی پوشکت میکنما
و جالبیش اینجاست بدو بدو رفتی تو اتاقت یه پوشک اوردی گفتی بیا
بله وروجک خانوم منم پوشکت کردم و قضیه تمام شد
دوروز بعد رفتیم خونه عسل جون که من برم کلاس و منم همه ماجرا رو برای عسل جون تعریف کردم و بعدم رفتم کلاس، وقتی برگشتم عسل جون گفت از وقتی رفتی پوشک ارنیکا رو باز کردم و حسابی همکاری کرده
در نتیجه دوباره پروژه شروع شد و منم بهت اعتماد میکردم وقتی ازت میپرسیدم میگفتی نه خیلی اصرار نمیکردم ولی وقتی میدیدم خیلی زمان طولانی شده با بازی وشعر و و قول استیکر چسبوندن به دیوار که خیلی خیلی دوست داشتی،میبردمت دستشویی
شبا هم چند شبی پوشکت کردم ولی اونم صبحا که بازت میکردم و میدیدم خشکی دیگه تمام شد و الان شبا هم پوشکت نمیکنم
اوایل به من خیلی کم میگفتی که دستشویی داری و من اکثرا خودم میبردمت ولی به بابایی و عسل جون خودت میگفتی وقتی به بابایی گفتم که چرا اینجوریه
بابایی گفت ازبس تند تند ارنیکا میبری دستشویی فرصت نمیدی که بچه بیاد بهت بگه
این شد که منم یکم صبرمو بیشتر کردم و خوشبختانه جواب داد
دختر گلم خیلی خیلی راحت تر از اون چیزی بود که فکرمیکردم و مطمینم همه اینها به خاطر خودته که چقدرخوب همکاری کردی و حتی یکبار هم سرزنش نشدی و منم خیلی خیلی خوشحالم
پوشک گرفتن ازمهد هم که با افسانه جون صحبت کردم و گفتن که شورت اموزشی پاش باشه من خودم حواسم بهش هست
روز اول بدون پوشک تو مهد که اصلا دستشویی نکرده بودی و تا رسیدیم خونه تند تند میگفتی مامان دؤوش دارم دؤوش دارم
ولی از فرداش با افسانه جون رفته بودی دستشویی و تا الان تو مهد حسابی دختر خوب و خانومی بودی
این عروسکی که همزمان با پروژه، برات از کمد دراوردم تا باهاش بازی کنی
کتابت که دوسش داری
این عکس لگنت
و اینم قسمتی ازاستیکرات
قربونت برم که انقدر ناز و باهوشی
تا پست بعد بای بای