هفت ماهگی دردونه
خبببببببببببببببببببببر خبببببببببببببببببببر
دختر مامانی داره بزرگ میشه ،خانوم میشه
امروز وارد هفت ماهگی شده
هفت ماهگیت مبارک دردونه
امروز یکم مرداد باید میرفتیم واکسن شش ماهگیت میزدیم ولی چون تب داشتیو هم اینکه واکسن دو و چهار ماهگیت پنجم زده بودم به بابایی گفتم شنبه بریم واکسنتو بزنیم.
(دوم مرداد)امروز وقتی که داشتم بهت فرنی میدادم همینجوری بازی میکردی که یهو همه فرنیا رو تف کردی رو مامان،این کارو جدیدا یاد گرفتی اول هوا رو نگاه میکنی و بهش فکر میکنی و بعد فوت میکنی،خیلی با مزه شدی مامان جان تند تند صداهای بامزه از خودت در میاری میگی هو هو، اه اه، وقتی گریه میکنی میگی م ما،منم قند تو دلم آب میشه چون احساس میکنم میگی مامان و فوری بهت میگم جان مامان. الانم که دارم اینا رو برات مینویسم هی دستتو دراز میکنی که لپ تابو ازم بگیری منم کم کم دارم تسلیم میشم که بهت بدم .
(چهارم مرداد) دیشب مامانی افطاری دادو برخلاف همیشه که تو مهمونیا خیلی گریه میکردی اصلا اذیت نکردی و دخترخیییلی خوبی بودی وامروز هم میخواستم خونه رو مرتب کنم و از وقتی شروع کردم،بزنم به تخته خوابیدی و تا کارام تموم شد هنوز خواب بودی اینو میگن کمک به مامان
قربون برم الهی دیگه خودت تو شیشه آب میخوری و شیشه آبو هی تو دستای کوچولوت میچرخونیو باهاش بازی میکنی
(پنجم مرداد)صبح با بابایی رفتیم واکسنتو زدیم،خیلی خیلی دختر صبوری هستی مامانی اصلا گریه نکردی،منم خیلی برات دعا کردم که دردت نیاد. وقتی برگشتیم سریع برات کمپرس آب سرد گذاشتم .
زود زود خوب شو امید زندگیم
(هفتم مرداد) یه خبر عجیب
فسقلی امروز از ساعت یازده صبح که بیدار شدی تا ساعت شش بعداز ظهر حتی پنج دقیقه هم نخوابیدی آخ مگه میشه؟
این عکس ازت گرفتم،ببین با اینکه الان هفت ساعته که نخوابیدی ولی هنوز داری میخندی
ماشاالله مامان جان
ببین عروسکتم میگه بیا بغلم بخواب
آفرین مامان حرف عروسکت گوش کردی و خوابیدی
بازم به این پست سر بزنید