آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

آرنیکا شادی زندگی

بای بای با شیر مادر

1393/8/10 0:19
نویسنده : مامان زری
1,678 بازدید
اشتراک گذاری

به یک پلک تومی بخشم تمام روز و شبها را

که تسکین میدهد چشمت غم جان سوز تب ها را

دختر نازدونه من از یکم ابان 1393 دیگه بهت شیر ندادم

خیلی دلم گرفت ،کلی بغض داشتم

ولی خب چاره ای نبود به خاطر خودت مجبور شدم از شیر بگیرمت

بیا ادامه مطلب تا از روز اول خداحافظیت از شیر برات بگم

روز اول :نازنینم،صبح که از خواب بیدار شدی دیگه بهت شیر ندادم.نزدیکیهای ظهر اومدی گفتی ماما جی جی ،منم به جی جی چسب زدم و بهت نشون دادم گفتم جی جی بوف شده میخوای ،گفتی نه

فقط یکم گریه کردی و گفتی جی جی بوف بوف و دیگه شیر نخوردی

بعد از ناهار هم تو بغل عسل جون دراز کشیدی و منم یه شیشه چایی برات اوردم ، خوردی و کلیپ نگاه کردی و خوابیدی،بیدار که شدی تا شب سراغ جی جی نیومدی و شب هم با دیدن کلیپ خوابیدی ولی ساعت دو بیدار شدی و تا ساعت پنج یکسره گریه کردی و بعدش دوباره خوابت برد

روز دوم:امروز خیلی دختر خوبی بودی و اصلا اذیت نکردی و موقع خواب ظهر هم با بابایی بیرون بودیم که شما گل دختر تو ماشین خوابیدی و بهونه شیر رو نگرفتی

شب هم موقع خواب یکم گریه کردی و باز با دیدن کلیپ تو موبایل خوابت برد و نصف شب هم به خاطر دل خودم تو خواب بهت شیر دادم یه بار ولی کامل شیر خوردی و دیگه تا صبح هم بیدار نشدی

روز سوم:امروز دیگه به کل یادت رفته بود که شیر میخوردی و فقط یکبار که تو ماشین بودیم به عادته گذشته تو بغلم دراز کشیدی و گفتی جی جی که سریع یادت اومد و خودت بلند شدی و مشغول بازی شدی

شبم اصلا و ابدا اذیت نکردی ،فقط سه بار تا صبح بیدار شدی و منم بهت اب دادم و دوباره تو بغلم خوابیدی

روز چهارم:امروز هم که اصلا بهونه شیر رو نگرفتی و چون این روزهای خداحافظیت با شیر مصادف شده با گشتن ما بدنبال خونه جدید ،تو ماشین خوابت میبره

شب هم خوابیدی ولی نصف شب بیدار شدی و حدود یک ربع گریه کردی که فکر میکنم دلت درد میکرد چون غروب یک بسته پاستیل رو کامل خوردی و اون باعث دلدردت شده بود و با خوردن شربت بهتر شدی و خوابت برد

روزپنجم:امروز هم مثل روزهای قبل بی دغدغه گذشت شب هم برای اینکه شام زود خوردی باز اخر شب برات فرنی درست کردم و با کلی بازی بهت دادم که نصف شب گرسنه نشی و البته جواب هم داد و تا صبح یکبار هم بیدار نشدی ،ساعت نه بود که بیدار شدی و منم شیشه شیر و نباتی که بابایی برات اماده کرد رو بهت دادم تا ته خوردی و خوابیدی تا ساعت دوازده

دخترکم خدا رو شکر از شیر گرفتنت راحت تر از اون چیزی بود که فکر میکردم البته تو هم بسیار بسیار دختر صبوری بودی

ممنونم ازت ممنونم از اینکه با صبوریت حداقل دلم رو یکم آروم تر کردی که دیگه نمی تونستم مثل قبل بغلت کنم و لذت ببرم از شیر خوردنت

 حس عجیبی بود با اینکه شاید قبلا دوست داشتم ازشیر بگیرمت ولی اونروزا دلم میگرفت و شبا وقتی تو بغلم خواب بودی ،کلی گریه میکردم

ولی به هر حال گذشت

الانم بعضی روزا شیر پاستوریزه میخوری بعضی روزها هم لب به شیر نمیزنی که من اون روزها سعی میکنم بهت ماست و دوغ بدم که کلسیم کافی رو دریافت کنی

شب اول از شیر گیرون اماده برای رفتن به پارک

اینم دختر مهربونم که دیگه حسابی خانوم شده و الان پنج روزه شیر نخورده

قربونت برم من

الان که دارم این پست رو برات مینویسم خودت رفتی تو بغل بابایی خوابیدی

خدا پشت و پناهت باشه نازدونه من

بابای

پسندها (4)

نظرات (9)

مامانی رادین
29 آذر 93 19:06
چه دختر نازی دوست داشتین برای تبادل لینک به ما سر بزنین
عمه جونی
2 دی 93 1:37
سلام . یه عالمه بوووووووووووووووووووس برای دخملمون که دیگه بزرگ شده و شیر نمیخوره من و پارسا یه دنیا دوستداریم ارنیکا جونم
مامان زری
پاسخ
مرسی عمه جون
مامان ندا
2 دی 93 14:54
به سلامتی آرنیکاروازشیرگرفتی میدونم حس خیلی بدیه منم این روزهاروکشیدم دلم میخواست دوباره بهش شیربدم بغلش کنم وبوش کنم ولی به قول معروف به خاطرخودشون بایداین کاررومیکردیم.
مامان زری
پاسخ
اوهوم ندا جون
شيوا
3 دی 93 12:10
الهی بمیرم واسه آرنیکاجونم که دیگه از شیر گرفتنش,ولی عیبی نداره دیگه بزرگ شده بودی و وقتش بود,خانوم کوچولویی مثل شما شیرو میخواد چیکار زری جون خداروشکر که این مرحله ی سختو به راحتی گذروندین ,ایشا... به همین راحتی از پوشکم بگیرینش بوس برا آرنیکای خوشگلم
مامان زری
پاسخ
شیوا جون مرسی
مامان نرگس
8 دی 93 16:08
عزیزمممممم ماشاله خانمی شده آرنیکا جون.. واقعا چه لحظه های شیرینیه شیر دادن بچه ها .. خداروشکر که این مرحله هم تموم شد... انشاله همه مراحل زندگی گل دخترمون پر از شادی و خوشی باشه
مامان زری
پاسخ
ممنونم عزیزم از لطفت
مامان سارا
9 دی 93 7:31
وااااااااااای خدا چه عکسای خوشکلی. ماشالله به تو ناز دختر آفرین به تو که راحت کنار اومدی با شیر نخوردن. مامان زری دختر نازمو ببوس واسم. به ما هم سری بزن
مامان زری
پاسخ
سارا جون مرسی عزیزم میام پیشتون
شاپرک
10 دی 93 1:09
سلام زری جونم چقدر با خوندن این پست غمگین شدم حست کامل درک می کنم منم از الان ناراحتم که چه جوری باید نیکان از شیر بگیرم دلم غصه دار میشه وبغض می کنم اما چه میشه کرد اینم یه پله دیگه از پستی بلندیهای زندگی که باید پشت سر بزارن.بازم خدا رو شکر که ناز دونه صبوری کرده و راحت شیر نخواسته دیگه.خدا پشت پناهتون باشه.اگه دوست داشتی رمز پست جدیدتو برام بزار.راستی نیکان تو مسابقه نی نی وبلاگ شرکت کرده اگه مقدوره براتون بهش رای بدید .مرسی عزیزم ببوس دخمل گلیتو..
مامان زری
پاسخ
مرسی شاپرک جونم حتما به روی چشم
غزاله
27 دی 93 13:40
سلام.خوبین؟؟ من واسه تولد عشقم همسرم یه وب ساختم.میخوام تا تولدش 1369 تا تبریک جمع کنم براش.میشه شما هم بیاین و چندتا تبریک برامون بذارین؟؟ فقط وب من یکم مشکل داره و باید قبل از لود شدن کامل نظر بذارین.اگه بتونین درباره این مشکل هم کمکم کنین خوشحال میشم ممنونم
مامانی غزل جون
11 بهمن 93 14:06
وااااااااااا یچقد دلم برا این فرشته کوچولو تنگ شده بود خوشکل من دیگه بزرگ شده دوست خوبم با خوندن این پستت یکم آروم شدم منم قراره غزلی رو از شیر بگیرم تا عید خدا خودش کمکم کنه غزلی خیل وابسته به من و شیر خورنه...