بای بای با شیر مادر
به یک پلک تومی بخشم تمام روز و شبها را
که تسکین میدهد چشمت غم جان سوز تب ها را
دختر نازدونه من از یکم ابان 1393 دیگه بهت شیر ندادم
خیلی دلم گرفت ،کلی بغض داشتم
ولی خب چاره ای نبود به خاطر خودت مجبور شدم از شیر بگیرمت
بیا ادامه مطلب تا از روز اول خداحافظیت از شیر برات بگم
روز اول :نازنینم،صبح که از خواب بیدار شدی دیگه بهت شیر ندادم.نزدیکیهای ظهر اومدی گفتی ماما جی جی ،منم به جی جی چسب زدم و بهت نشون دادم گفتم جی جی بوف شده میخوای ،گفتی نه
فقط یکم گریه کردی و گفتی جی جی بوف بوف و دیگه شیر نخوردی
بعد از ناهار هم تو بغل عسل جون دراز کشیدی و منم یه شیشه چایی برات اوردم ، خوردی و کلیپ نگاه کردی و خوابیدی،بیدار که شدی تا شب سراغ جی جی نیومدی و شب هم با دیدن کلیپ خوابیدی ولی ساعت دو بیدار شدی و تا ساعت پنج یکسره گریه کردی و بعدش دوباره خوابت برد
روز دوم:امروز خیلی دختر خوبی بودی و اصلا اذیت نکردی و موقع خواب ظهر هم با بابایی بیرون بودیم که شما گل دختر تو ماشین خوابیدی و بهونه شیر رو نگرفتی
شب هم موقع خواب یکم گریه کردی و باز با دیدن کلیپ تو موبایل خوابت برد و نصف شب هم به خاطر دل خودم تو خواب بهت شیر دادم یه بار ولی کامل شیر خوردی و دیگه تا صبح هم بیدار نشدی
روز سوم:امروز دیگه به کل یادت رفته بود که شیر میخوردی و فقط یکبار که تو ماشین بودیم به عادته گذشته تو بغلم دراز کشیدی و گفتی جی جی که سریع یادت اومد و خودت بلند شدی و مشغول بازی شدی
شبم اصلا و ابدا اذیت نکردی ،فقط سه بار تا صبح بیدار شدی و منم بهت اب دادم و دوباره تو بغلم خوابیدی
روز چهارم:امروز هم که اصلا بهونه شیر رو نگرفتی و چون این روزهای خداحافظیت با شیر مصادف شده با گشتن ما بدنبال خونه جدید ،تو ماشین خوابت میبره
شب هم خوابیدی ولی نصف شب بیدار شدی و حدود یک ربع گریه کردی که فکر میکنم دلت درد میکرد چون غروب یک بسته پاستیل رو کامل خوردی و اون باعث دلدردت شده بود و با خوردن شربت بهتر شدی و خوابت برد
روزپنجم:امروز هم مثل روزهای قبل بی دغدغه گذشت شب هم برای اینکه شام زود خوردی باز اخر شب برات فرنی درست کردم و با کلی بازی بهت دادم که نصف شب گرسنه نشی و البته جواب هم داد و تا صبح یکبار هم بیدار نشدی ،ساعت نه بود که بیدار شدی و منم شیشه شیر و نباتی که بابایی برات اماده کرد رو بهت دادم تا ته خوردی و خوابیدی تا ساعت دوازده
دخترکم خدا رو شکر از شیر گرفتنت راحت تر از اون چیزی بود که فکر میکردم البته تو هم بسیار بسیار دختر صبوری بودی
ممنونم ازت ممنونم از اینکه با صبوریت حداقل دلم رو یکم آروم تر کردی که دیگه نمی تونستم مثل قبل بغلت کنم و لذت ببرم از شیر خوردنت
حس عجیبی بود با اینکه شاید قبلا دوست داشتم ازشیر بگیرمت ولی اونروزا دلم میگرفت و شبا وقتی تو بغلم خواب بودی ،کلی گریه میکردم
ولی به هر حال گذشت
الانم بعضی روزا شیر پاستوریزه میخوری بعضی روزها هم لب به شیر نمیزنی که من اون روزها سعی میکنم بهت ماست و دوغ بدم که کلسیم کافی رو دریافت کنی
شب اول از شیر گیرون اماده برای رفتن به پارک
اینم دختر مهربونم که دیگه حسابی خانوم شده و الان پنج روزه شیر نخورده
قربونت برم من
الان که دارم این پست رو برات مینویسم خودت رفتی تو بغل بابایی خوابیدی
خدا پشت و پناهت باشه نازدونه من
بابای