آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

آرنیکا شادی زندگی

یلدا 93 با آرنیکا وروجک

 شب یلدا، شب شعر، شب حافظ شب شور شب یلدا، شب سرد، شب طولانی اما بی‌درد شب یلدا، شب خرمالو، هندونه و خیار سبز شب یلدا، کوچیکا و بزرگترا زیر یک سقف شب یلدا، شب فال، فال حافظ، فال حال شب یلدا، شب قصه‌های مادربزرگ و پدربزرگ شب یلدا، شب انار دون‌کرده و گلپر و دلار سبز 30 آذر 93 روزیکشنبه بود و این دومین سالی بود که نازگلم در کنار ما بود و این شب طولانی رو با هم گذروندیم دختر نازم امسال شب یلدا خونه بابا جونشون بودیم و خانواده عمه جونشون و مادربزرگ هم بودن امسال به خاطر کارایی زیادی که داشتم نمیخواستم برات لباس بدوزم ولی بازم دلم نیومد که بدون برنامه...
15 دی 1393

22 ماهگی آرنیکا با ژست های مختلف

دخترم تو آرامش مطلقی لبخندت، تلالو برق چشمانت صدای آرامت  اصل کار ،تپش قلبت انگار که یه دنیا ارامش را به قلبم تزریق میکنی بی نهایت دوست دارم کلی آرنیکا شیطون در ادامه مطلب   دختر نازم سلام  قربونت برم من که انقدر شیرین شدی و کارای قشنگ قشنگ میکنی و کلی هم دلبری انقدر ناز داری که خدا میدونه  تا با کسی تلفنی صحبت میکنی میگی بوس بوس و شروع به راه رفتن میکنی و دور تا دور خونه میچرخی و صحبت میکنی و به زبون خودت مثلا داری اتفاقات رو میگی همه خانوما رو عمه صدا میکنی  تا شیطونی میک...
1 آذر 1393

بای بای با شیر مادر

به یک پلک تومی بخشم تمام روز و شبها را که تسکین میدهد چشمت غم جان سوز تب ها را دختر نازدونه من از یکم ابان 1393 دیگه بهت شیر ندادم خیلی دلم گرفت ،کلی بغض داشتم ولی خب چاره ای نبود به خاطر خودت مجبور شدم از شیر بگیرمت بیا ادامه مطلب تا از روز اول خداحافظیت از شیر برات بگم روز اول :نازنینم،صبح که از خواب بیدار شدی دیگه بهت شیر ندادم.نزدیکیهای ظهر اومدی گفتی ماما جی جی ،منم به جی جی چسب زدم و بهت نشون دادم گفتم جی جی بوف شده میخوای ،گفتی نه فقط یکم گریه کردی و گفتی جی جی بوف بوف و دیگه شیر نخوردی ...
10 آبان 1393

21 ماه با شاهزاده کوچولو

وسعت دوست داشتنت برای من... همان بهشتی است که گفتن زیر پای مادران است. مثل نفسی برایم... مثل هوا ... مثل آب پس بدان... اگر نبودی... نبودم اگرنباشی ... نیستم بی تو من ... هیچم فرشته نازنینم ماهگیت مبارک شاهزاده خانوم کاروانسرای بین راه شاهرود و سبزوار همیشه بخند نفسم بای بای ...
6 آبان 1393
1377 13 14 ادامه مطلب

آرنیکا ی 20 ماهه من

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت کوثرم باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت ، مادرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از همان اول تمام دلخوشی روز آخرم باشی ماهگیت مبارک عزیزکم ...
5 مهر 1393
1677 10 18 ادامه مطلب