آرنیکای نازم هشت ماهگیت مبارک
پاییزه پاییزه برگ از درخت می ریزه
هوا شده کمی سرد روی زمین پر از برگ
ابر سیاه و سفید رو آسمان را پوشید
دسته دسته کلاغها می روند به سوی باغها
همه می گن به یک بار غار و غار و غار و غار
دختر نازم این اولین پاییزی هست که با اون چشمای نازت میبینی و شاهد برگ ریزون درختاش خواهی شد، امیدوارم بزرگ که شدی فصل پاییز برات یادآور خاطرات خوش زندگیت باشه
عروسکم هشت ماهگیت مبارک
بیاین بقیش رو ببینید
خیلی علاقه به کنترل تلویزیون و گوشی موبایل داری و هرجا میبینه کلی ذوق میکن و اینکه عادت داری هلشون میدی زیر مبل و بعد خودت سعی میکنی درشون بیاری و بعد از یکمی ور رفتن بالاخره موفق میشی
اینجا هم داشتم باهات بازی میکردم تو هم میخندیدی ولی بعد یهو حرکتی که تو عکس سومی معلومه رو زدی و شروع کردی به اه اه کردن منم بلند شدم چکت کردم دیدم بله اه اه کلی هم تعجب کردم یعنی واقعا میفهمیدی ؟
عاشق تماشای تلویزیون مخصوصا برنامه کودک و سی دی
اگه وسیله ای دستت باشه ازت بگیرن یا دعوا میکنی و یاگریه. اینجوری
از قطره آهن و مولتی ویتامینت بدت میاد و به محض اینکه میبینیشون قیافت انقدر جالب میشه که نگو، نگاه کن:
(17 شهریور)الان دو روز که با ترس و لرز بهت غذا میدم چون دندون کوچولوت به قاشق میخوره همش میترسم که یه وقت دردت بیاد
بغل هر کسی باشی اگه پیراهنش دکمه داشته باشه و یا بندی پیدا کنی ،حسابی باهاش ور میری و اگه کسی ازت نگیرش شروع میکنی به خوردنش،غذا رو نمیخوری اونوقت دکمه و بند...
آخر شب که شیر میخوری،سیر که میشی پشتت رو میکنی یه من و میخوابی،از همین الان برای ما کلاس میزاری
(19 شهریور)امروز دیگه براحتی از من و بابایی میگیری و تندی وایمیستی
آفرین آفرین بهش بگین،خودتم زودی ذوق میکنی و میخندی
انقدر خوردنی شدی که نگو و نپرس
باباییت که با جدیت تمام میگه دختر من تا یکماه دیگه میتونه راه بره
آرنیکا،دختر نازم اتاقت رو خیلی دوست داری وقتی گریه میکنی البته از روی بی حوصلگی، میبرمت تو اتاقت و میزارمت رو تختت و یک ربع بیست دقیقه همونجا با اسباب بازیهات سرگرمی منم سریع میرم تا یکم به کارام برسم البته قبلش چند تا عکس ازت میگرم
بعد یهو شنیدم که باز داری اه اه میکنی(با کسره) اومدم دیدم دخترم از اینکه پاش تو تخت گیر کرده حسابی عصبانیه
پات رو در آوردم و دوباره باهات بازی کردم تا شاد بشی
(21 شهریور)این حرکت رو امروز یاد گرفتی،یعنی میخوای چهار دست و پا بری؟
زشت مامان جان بابات میگه دختر من تا یکماه دیگه راه میره اونوقت شما تازه میخوای چهار دست و پا بری
بازم آرنیکای مامان مشغول بازی،قوربونت برم که اینقدر قشنگ با خودت بازی میکنی تاج سرم
این عکس ها رو دایی ازت گرفته، حالا بگرد خودت رو پیدا کن
آرنیکا: بزار ببینم دایی آهنگ های مجاز گوش میده یا نه
آخه من از الان باید همه چیز رو کنترل کنم دیگه
و اینجا هم که طبق معمول آرنیکا دستش به کیفش رسیده و ...
گل من از اینکه میتونی وایستی خیلی خوشحالی
دیری دیری : و اما...
دندون دخملی نازم
و اینجا هم که طبق معمول بابایی داشت بهت بستنی میداد دیدم مثل فرشته ها خوابیدی
و اما هنرنمایی دخترم...
شکستن عینک بابایی
خوشحال از این دسته گلی که به آب دادی
گذاشتمت تو سبد تا ازت عکس بگیرم ولی چون لگو ها رو دستت داده بودم اصلا حواست به من نبود،منم ازت گرفتم و تلاش برای بدست آوردنشون شروع شد...
اول گریه کردی و غر زدی ولی وقتی دیدی فایده نداره خودت دست به کار شدی
یه راهی پیدا کردی ولی وقتی خواستی ببریش تو نشد و تو ام انداختیش
الهی دورت بگردم چه با حسرت نگاهشون میکنی
ولی من که دلم طاقت نیاورد بهت دادمشون یه کوچولو بازی کردی
اینجا هم من و بابایی تصمیم گرفتیم چاییمون رو با خودمون بیاریم و مهمونت بشیم که دخترم اصلا میزبانی نکردی چون همه حواست پی بازی خودت بود
(31 شهریور) امشب رفتیم پیش آقای دکتر وزنت7.900 و قدت همون73 بود
به آقای دکتر گفتم که غذا نمیخوری ولی بجاش عاشق بستنی و میوه بخصوص موز و هلو هستی و ایشون هم گفت هیچ اشکالی نداره دخترمون با شخصیت دیگه عاشق میوه ست ولی من باید همیشه سر وقت غذا رو بهت بدم اگر هم کم خوردی اشکالی نداره،بستنی هم گفت فقط بستنی وانیلی یا شیری اونم حتما پاستوریزه رو میتونی بخوری و مشکلی پیش نمیاد
عروسک ناز بیشتر از اون چیزی که فکر کنی برامون عزیزی