9 ماهگی قند عسل
ماهگیت مبارک قند عسل مامان
بیا شمع ها رو فوت کن تا صد سال زنده باشی
خوشگل طلای مامان 9 ماهش تموم شد هوررررررررررررررررررررررا
ادامه مطلبم داره ها،یادتون نره ههههههههههههههههههه
سلام بر نازنین دختر،امیدوارم همیشه شاد و خندان باشی جیگر طلام
اوایل ماه که درگیر کارای جشن دندونیت بودم و بعدش هم باباجون و عزیزجون مهمونمون بودن و حسابی سرمون شلوغ پلوغ بود دیگه...
دخترم حسابی با باباجون و عزیز جونش دوست شده بود و کلی ذوق میکرد از دیدنشون والبته کلی هم با هم بازی میکردن
و حالا که مهمونهامون رفتن هر وقت تماس میگیرن کلی از دلتنگیشون برای نوه عزیزشون که شما گل دختر باشی صحبت میکن بوس برای باباجون و عزیز جون
و اما میخوام از کارها و شیطنت های این ماهت برات بگم...
دخترم دیگه به سرعت برق و باد میری و من و بابایی هم باید همه حواسمون بهت باشه تا یوقت بلایی سر خودت نیاری آخه نمیدونی به قدری شیطون شدی که نگو و نپرس
دیگه اینکه خودت میگی د د د (یعنی دست دست دست)و شروع میکنی به دست زدن و ما هم همگی برات دست میزنیم،بعدش یکدفعه میگی ا (با کسره) و ما رو دعوا میکنی و ما هم تا دست زدنمون رو قطع میکنیم خودت میزنی زیر خنده و دوباره شروع میکنی به دس دسی تا ما هم دست بزنیم و دوباره ما رو دعوا کنی،این برای جنابعالی حکم یه بازی شاد و مفرح رو داره حالا من و بابایی هیچی بیچاره باباجون و مامان جون و دایی ها که با اونا هم همین کار رو میکنی و خودت میخندی
خودت از مبل و میز جلو مبلی میگیری و وایمیستی و حتی با کمک اونها راه هم میری ولی خیلی آروم و با احتیاط چون خودت خیلی میترسی و هنوز هم وقتی ایستادی برای دوباره نشستنت یه کوچولو ترس داری و یکی در میون پیش میاد که بتونی بشینی و اگر نتونی بازم من و بابایی رو دعوا میکنی تا بیایم کمکت
بیست و هفتم شب بود که بابایی و دایی جون رفته بودن بیرون و من هم طبق معمول همیشه گذاشتمت توی تختت تا بازی کنی و منم برم به کارهام برسم،یکدفعه با صدای شدید افتادنت دوییدم تو اتاقت دیدم از تختت افتادی و زدی زیر گریه،حسابی دردت اومده بود و خیلی گریه کردی و منم پا به پای تو گریه کردم و از دست خودم عصبانی که چرا گذاشتمت توی تختت که حالا بیفتی،ولی مامانی من هنوزم تو شوکم که چطوری از تختت با اون نرده های بلند افتادی،چطوری تونستی خودت رو آویزون کنی ولی خلاصه که این بار بخیر گذشت و تنها شانسی که آوردم این بود که پتوی خودت همون جا پایین تختت افتاده بود و جلوی ضربه شدید رو گرفته بود ،منم فوری کیسه یخ گذاشتم روی پیشونیت تا خیلی ورم نکنه و خوشبختانه اصلا ورم نکرد و فقط روی قسمت بالای پیشونیت یه کوچولو قرمز شده بود. مامانی منو ببخش دیگه تکرار نمیشه
غذا خوردنت هنوز هم مثل همیشه خیلی کمه ولی عاشق میوه ای و از بین میوه ها دیگه موز رو برات رنده نمیکنم و وقتی جلوی دهنت میگیرم با اون دو تادندون نازت خودت یک تیکه میکنی و میخوری.آب میوه هم برات آب سیب و لیمو شیرین و هویج میگیرم ولی علاقه نداری و خیلی کم میخوری
و یه خبر خوب اینکه از 15 مهر دیگه تو تخت خودت تو اتاق خودت میخوابی و هر وقت برای شیر از خواب بیدار میشی میام شیرت میدم و دوباره تو اتاق خودت میخوابونمت و ساعت شش یا هفت صبح میارمت پیش خودم
و دیگه اینکه خیلی غلغلکی هستی و وقتی شکم یا زیر بغلت رو غلغلک میدیم کلی میخندی
عکس های نه ماهگی دخترکم
اینجا بهت میگفتم آرنیکا دست نزن و تو هم به من نگاه میکردی و مثلا دست نمیزنی
اینجا هم از خواب بعد از ظهرت بیدار شدی
و اما اینجا من داشتم لباس اتو میکردم برگشم دیدم رفتی پایین گهوارت نشستی تا از اتاق رفتم بیرون تا دوربین بیارم ازت عکس بندازم خواستی دنبال من بیای که سرت خورد به میله و گریت گرفت و منم خواستم ازت عکس بگیرم و تو هم با همون گریه کم داشتی به بازیت ادامه میدادی
اینجا هم دیگه لا لا لالا
دخترم آماده شده بره دیدن یه نی نی که تازه شش روزه به دنیا اومده اسمش هم رها خانومه
و اینم رها خانوم
خب دیگه برم لا لا که چشمام بزور باز موندن