یازده ماهگی کلوچه مامان
آرنیکا ی نازم یازده ماهگیت مبارک
یازده ماه از لحظات خوش با تو بودنم سپری شد
اینم یه کیک خوشمزه برای دختر خوشمزم
خیلی دوسسسسسسسسسسسسسسسسست دارم
دخترک زمستانیه من
فصل تولد قشنگت را
با رقص سفید برف ها همچون سفیدی دلت
بر آسمان قلبم جشن می گیرم و صمیمانه فصل شکفتنت را تبریک می گویم
برای اونایی که میان ادامه مطلب
سلام دختر خوشگلم ،خوبی عسلم ،جونم، عمرم . میدوستمت حسابی اصلا حتی فکرشم نمیتونی بکنی که چقدر دوست دارم
خب دختر من یازده ماهگیتم تموم شد و حالا وارد ماه دوازدهم شدی و کمتر از یک ماه دیگه روز تولدت میرسه و منم که دیگه از خوشحالی چیزی نمونده ذوق مرگ بشم هههههههههههههه
و اما از کارهای این ماهت برات بگم:
تا دستت به گوشی تلفن یا موبایل میرسه سریع میزاری دم گوشت و
صدا در میاری انگار داری با تلفن صحبت میکنی
غذا خوردنت ای بدک نیست بعضی روزها خیلی غذا میخوری و بعضی روزها هم اصلا میل به غذا نداری، دیگه میل چندانی به سرلاک و خرما که با مغز بهت میدادم نداری و بیشتر سوپ و غذای سفره مخصوصا برنج و مرغ رو خیلی دوست داری
تا بهت میگیم آرنیکا ما رفتیم در هر شرایطی باشی سریع شروع میکنی به بای بای کردن یعنی به سلامت خوش اومدین ولی تا بریم گریه میکنی و دنبالمون میای
تا صدای آهنگ بلند میشه سریع شروع میکنی به نای نای کردن انقدر با مزه میشی که نگو و نپرس
حواست به اطرافت خیلی جمع هستش مثلا غیر ممکن وسیله ای رو ببینی و بخوای بگیری و من بخوام قایمش کنم و تو نتونی پیداش کنی
تا جایی بالشت باشه بهت میگم آرنیکا لالا تو هم سریع سرت رو میزاری روی باشت مثلا خوابیدی ولی به دو ثانیه نمیکشه بلند میشی بهم میخندی
به صداها خیلی حساسی حتی صدای آسانسور که به سمت بالا میاد رو میشنوی و میری پشت در وایمیستی و چون ما طبقه آخر هستیم معمولا با ورود بابا مواجه میشی و گل ازگلت میشکفه
خیلی خیلی بابایی هستی و به طور کل وقتی بابایی میاد خونه به جز مواقعی که شیر میخوای دیگه با من کاری نداری و دور و بر بابا میچرخی
تازگی ها هر وقت من تو آشپزخونه هستم تو هم اونجایی و صد البته بالاسر کشویی که من توش دستمال های آشپزخونه رو میزارم و هر چی توش هست رو میریزی بیرون و عاشق اینی که رول نایلون زباله رو ولو کنی وسط آشپزخونه و با جیغ بلند من مواجه بشی
و البته یکی دو بار هم دستت لای کشو مونده ولی از اونجایی که خودت باعثش شدی گریه نمیکنی فقط میگی اهه اهه و من برمیگردم میبینم بعله دست نانازم مونده لای کشو، خب وروجک من با کشو چکار داری ها ... ها...
عاشق دایی مصطفی هستی و هر وقت میریم خونه عسل جون سریع خودت رو میرسونی به اتاق دایی ببینی دایی هست عایا ؟ واگر دایی تو اتاقش باشه بیشتر اوقات میای یه دوری میزنی و باز میری پیش دایی و با دفتری که بهت داده سرگرم میشی . ورق هاشو پاره میکنی و کلی ذوق میکنی
موقع خواب خیلی توی گوشت رو میخارونی و بعضی وقتها هم زخمش میکنی،منم بردمت دکتر گفتم شاید عفونت کرده که خدا رو شکر هیچی نبود و از روی عادت این کار رو میکنی و با برخورد جدی من مواجه میشی خخخخخخخخخخخ
موقعی که کاری میکنی که نباید و من بهت اخم میکنم میای با دو تا دستات صورتم رو میگیری و لبات رو میاری جلوی دهنم و بوسم میکنی و کلی هم خیسم میکنی ولی بوس کردنات همینجوری شیرینه عزیزم