سه ماهگیت و عید 92
عاقبت در يك روز از روز های دور كودك من پا به دنيا مي نهد
آن زمان بر من خداي مهربان نام شور انگيز مادر مي نهد
بينمش روزي كه طفلم همچو گل در ميان بسترش خوابيده است
پيكرش را مي فشارم در برم گويمش چشمان خود را باز كن
همچو عشق پاك من جاويد باش در كنارم زندگي آغاز كن...
تقديم به دخترم كه با اومدنش دلم رو خیلییییییییییی شاد کرد
آره عزیزم میگفتم: رفتیم سبزوار خیلی هم خوش گذشت.تازه پنجم عیدم رفتیم واکسنت زدیم خیلی گریه کردی
ولی خدا رو شکر تب نکردی مامان جان. ببین چجوری خودت گرفته بودی
آره مامانی ما تا یازدهم عید سبزوار بودیم و به عیدی همه فامیل رفتیم اونجا هوا خیلی سرد بود ولی بابایی و مامانی خیلی مواظبت بودن تا یه وقت خدا نکرده سرما نخوری و بعدش هم به همراه خاله سارا رفتیم گرگان و سیزده به درمونم ناهار خوران به در کردیم و برگشتیم خونه
اینم عکسای عید 92 خانومی:
ببین چه کش و قوسی میده خودشو هنوز خواب داری مامان؟
دیدی خوابت میومد
ه
21 فروردینم تولد دایی مصطفی بود ولی تو که خواب بودی با این حال یه بار بیدارت کردیم تا کمک دایی جون کنی کیک ببره
این بدون که دایی جون خیلی دوست داره آخه تند تند دلش برات تنگ میشه
الهی قربونت برم که از الان به همه کمک میکنی
خوب مامان جان دفتر فروردین 92 مصادف با سه ماهگی شما هم بسته شد
با اجازت برم بخوابم بای بای