هفتمین ماه زندگیت، نازنینم
تو اومدی تو خونمون نشستی تو رو جونمون
با اون دو پای کوچیکت قدم زدی رو چشمامون
با اون نگاه خوشگلت بهار کردی خزونمون
با این همه ناز و ادات شیرین شده زندگیمون
آهای آهای دختر من تویی تویی عزیز من
تویی تویی نگار من شمع شبای تار من
دختر ما آرنیکا زیبای نیک آریا
اگه میخوای از دست ندی بیا ادامشو ببین
قشنگه ها
دختر نازم هفتمین ماهگرد تولدت مبارک
آرنیکا گل گلی و یک ماه که از بزرگ شدنت گذشت :
آرنیکا ی مامان دیگه به راحتی میشینه
کلی صداهای عجیب و غریب در میاره،گل مامان میخواد صدای خودشو خوب بشناسه،برای اینه که اینقدر جیغ جیغ میکنه ،من عاشق همین کاراتم قشنگیم،
دیگه شبها راحت تر لالا میکنه
وقتی مامان براش دست میزنه خودشو جلو و عقب میکنه،انگار داره نانای نای میکنه و تند تند دستاشو به پاهاش میزنه،مامانی باید دو تا دستاتو به هم بزنی تا دست دسی کنی گلکم
(نهم مرداد)امروزبا بابایی رفتیم بهار کلی لباسای قشنگ برات خریدیم همشون بهت میان، آخه میدونی چیه همه چی بهت میاد از بس که خوشگلو جیگری،چند تا اسباب بازی هم برات خریدیم،یه مار هم توشون بود که تو خیلی دوسش داری،هر وقت بهت نشونش میدم کلی دست و پا میزنی که بگیریش..
اینم آرنیکا که دوست داره موز بخوره
بعد از تموم شدن موز آرنیکا هنوز گرسنشه داره دستاشو میخوره
این کارپت موزیکال بابایی برات خریده،خیلی خیلی قشنگه و توام خیلی دوسش داری تا میزارمت روش و صداش در میاد،حسابی میخندی و ذوق میکنی.بابایی بوس بوس
(چهاردهم مرداد) آرنیکا امروز رفتی دانشگاه...
هههههههه نرفتی دانشگاه که درس بخونی،رفتیم که مامانی بعد از دو سال اون مدرک کذایی رو بگیره و البتتتتتتته رفتیم تا شاید جو گیر بشیو مدرسه نرفته بری دانشگاه...
خیلی مجذوب اونجا شده بودی،یه جور عجیب غریبی به درختا نگاه میکردی،فکر کنم مثل بابات عاشق طبیعتی نه!
بعدشم به اتفاق دوست مامان رفتیم میلاد نور کلی گشتیم ...
(15مرداد) شیطون بلایی شدی برای خودت،بعد از ظهری بابا میخواست بره خرید منم تو آشپزخونه مشغول کار،برای همین بابا تو رو تو رورؤک گذاشت تا من حواسم بهت باشه و گریه نکنی،به یک دقیقه نکشید که برگشتم دیدم نیستی اومدم دیدم به به خانوم خانوما میخواد شمعای روی سابو برداره منم خیلی خوشم اومد فکر کنم دیگه داری شروع میکنی به شیطونی.اصلا"نگران نباش مامانی من عاشق بچه های شیطونم تا میتونی شیطونی کن آخه به نظر من بچه باید کلی تکاپو داشته باشه تا همیشه شاد باشه.بچه ست و شیطونیاش
اینم مدرک جرم
بعدشم که منو دیدی شروع کردی به خندیدن،شاید با خودت فکر کردی کار بدی کردیو منم عصبانی
الانم که فهمیدی من خوشمم اومده داری بهم میخندی
و اما کارای این روزات: جدیدا" تا بغلت میکنند با اون دستای کوچیکت نیشگون میگیری،
وقتی عطسه میکنی خودت زودی میزنی زیر خنده، منم از خنده تو کلی میخندم و ذوق میکنم.
عاشقه اینی که گردنبند مامانو تو دستت بگیری و بعدم لابد میخوای پارش کنی دیگه و اینکه موهای همروسریع میکشی حتی اگه چند تا تار مو هم باشه با دقت نگاه میکنی همونا رو میگیری
عاشق توپ و توپ بازی و بادکنک هستی و حتی با یه نایلکس هم سرگرم میشی و بازی میکنی اگه همینجوری ادامه بدی فکر کنم یه فوتبالیست حرفه ای بشی،در کل شیطون بلایی شدی ولی ناز و تو دل برو
اینم مدل جدید خوابیدنت و اینکه دیگه کاملا به پهلو میخوابی
(23 مرداد)امروز دایی رضا همراه خانوادش مهمون ما بودن ،منم صبح زود از خواب بلند شدم تا به کارام برسم،کارام که تموم شد بیدار شدی منم اول صورتت شستم و لباساتو عوض کردم و دیدم هنوز تایم دارم چند تا عکس ازت گرفتم
تو این مهمونی اصلا اذیت نکردی و کلی برای دایی خندیدی و هم کلی با تینا بازی کردی هر جا که تینا میرفت با چشمات دنبالش میکردی، حواست همش به اون بود
این توپای بزرگ رنگی رو هم بابایی از بانه برات خریده و با کلی شوق برات بادشون کرده تا باهاشون حسابی بازی کنی
(24 مرداد)امشب تولد مامانی بود و بابایی کلی مامان رو سورپرایز کرد بدون اینکه به مامانی بگه مامان جونشون دعوت کرده بود و گل و کیک هم خریده بود و یه جشن به یاد موندنی برای مامانی گرفت،خیلی خوش گذشت، تازه بادکنک هم برام باد کرده بود.هورااااااااااااااااااا
اینم عکسای دخملی با گل و کیک مامانی
آرنیکا قند عسلم رفتی حمام و بعد هم بابایی داره گوشای تو دختر خوشگله رو خشک میکنه و تو هم ساکت و آروم تا بابایی کارش تموم بشه
د
دختر نازم کلا" حمام کردن رو دوست داری
(28 مرداد) به به دختر شیطون مامان،اینجا ساعت 30دقیقه بامداد و دختر بیدار مامان که داره بازیگوشی میکنه،منم دیدم نمیخوابی گفتم باهات بازی کنم و ددی بازی میکردی،اینجوری:
لحاف رو میکشیدی روی صورتت تا میگفتم ددی آرنیکا یا لحاف رو از رو صورتت برمیداشتی و یا از کنار به مامان نگاه میکردی و میخندیدی
حسابی خوردنی شده بودی
(31 مرداد)خوشگل مامانی امروز برات سوپ درست کردم و بنابر نظر های مامانی های دیگه گفتم بزارم با غذا خوردنت کلی حال کنی،منم یه سفره برات انداختم و بشقاب سوپ رو جلوت گذاشتم و چشمت روز بد نبینه....
خیلی خوشحال شده بودی، غذا که اصلا نخوردی و کلی هم بازی کردی
بعدشم دیدم هیچ جوری تمیز شدنی نیستی جز این که بری حموم
و اما بعد از حمام و خوشحال از این همه بازی
آرنیکا کوچولو و توپ بازی
نازدونه مامانی و بابایی امیدواریم همیشه شاد و خندان باشی